نقد و بررسي كتاب
پايان سياست و واپسين اسطوره
پايان سياست آخرين كتاب دكتر سيد علي اصغر كاظمي ، نوشتاري است مشتمل بر 10 فصل كه در يك مجموعه 376 صفحه اي توسط نشر قومس به چاپ رسيده است.
فصل اول تحت عنوان" كليات" : مباني و مفاهيم ، ويژگيهاي قرن 20 را مورد بررسي قرار مي دهد. نويسنده در اين فصل با اشاره به تحولات سياسي و جنگهاي خونين اين قرن ، هزاره جديد را آغاز نوعي ياس براي بشر معرفي مي كند. وي معتقد است كه پايان هاي مختلفي كه در قالب نظريه هاي متعدد در قرن 21 ارائه شد، نشانگر نا اميدي بشر از دستاوردهاي نظري و فلسفي قرون پيشين است. نويسنده در توضيح ويژگيهاي اين قرن به اين موضوع مي پردازد كه بشر هزاره جديد با مشاهده آشفتگي هاي دهشتناك عصر خويش به اين مهم دست يافت كه عليرغم تلاشهاي نظري و عملي گذشتگان براي ايجاد نظم در سطوح مختلف ملي و بين المللي، انسان همچنان در وضعيتي شبيه به وضعيت طبيعي زندگي مي كند و نه تنها دستاوردهاي علمي چيزي از نگرانيها و نا امنيها كم نكرده، بلكه حتي روز به روز نيز بر وسعت آن افزوده است. دكتر كاظمي با تبيين ويژگيهاي قرن 20 و سپس ورود نگرانيهاي حاصل از قرن گذشته به قرن فعلي، دست به طرح فرضيه اي تحت عنوان " نظم بحراني " مي زند. در واقع فرضيه نظريه پايان سياست نظم بحراني است. بر اساس اين فرضيه اگر چه لايه بيروني و قرن جديد متبادر كننده نوعي نظم سيستماتيك به ذهن انسان است، اما واقعيت آن است كه سطح زيرين قرن حاضر به شدت بحراني است، بحراني كه در صورت ارائه وجود در لايه بيروني، ارمغاني جز، نابودي كره زمين نخواهد داشت.
فصل دوم " تحت عنوان تبيين نظريه سياست" : آنتولوژي و اپيستمولوژي علم سياست را هدف قرار داده است.
نويسنده در ابتداي اين فصل و در توضيح هستي شناختي دانش سياسي آن را در سه حوزه فلسفي، علم و فن مورد بررسي قرار مي دهد. فلسفه سياست به عنوان مبدا معارف سياسي جستجوگر حقيقت و ماهيت امور سياسي معرفي مي شود. علم سياست همان طور كه نويسنده اين كتاب، در مجموعه ديگري تحت عنوان روش و بينش در سياست مورد بررسي قرار داده نوعي ديسيپلين يا رشته دانشگاهي است كه به مراتب فراتر از تحقيق درباره هر ايدئولوژي و انديشه سياسي است و تبعاً به عنوان يك علم نمي تواند خود را در چارچوب ملاحظات زودگذر سياسي جامعه محدود كند؛ و سر انجام فن سياست كه چگونگي بهره گيري از ابزارها را براي نيل به اهداف در حوزه عمل سياسي مورد توجه قرار مي دهد.
پس از بررسي آنتولوژي كلاسيك سياست، نويسنده به اين مهم اشاره مي كند كه حكومت هاي خود كامه در طي قرون متمادي همواره مانع عمده فعليت بخشيدن به ظرفيت هاي بالقوه انسان سياسي بوده اند. اين تجربه تلخ تاريخي از يك طرف و استحاله ماهيت انسان سياسي از طرف ديگر و همچنين فراموش كردن رسالت اصلي علم سياست كه همانا فضيلت بخشي به جامعه است؛ بشر را در آستانه دوراني كاملا جديد قرار داده است. در اين دوران كمتر بحثي از آكسيولوژي مباحث سياسي مطرح مي شود. نويسنده معتقد است كه قرن جديد قرن پديده هاي مجازي است، پديده هايي كه در ماهيت وجود دارند و روي همه امور زندگي ما اثر مي گذارند ولي در واقع و در صورت، فاقد هستي قابل تعيين هستند. نويسنده اضافه مي كند كه در اين عصر مفاهيمي مانند قدرت، كشمكش، خشونت، نمايندگي، حق التكليف، مسئوليت، نهاد، آزادي، عدالت، دموكراسي و. . . در دنياي جديد همه دستخوش تحول بنيادين شده اند. با اين اوصاف، سياست نيز به پايان خود رسيده است.
در بحث معرفت شناسي سياست نويسنده به اين مطلب مي پردازد كه شيوه معرفت شناختي مدرن دستخوش تغييرات بسيار اساسي شده است. به اين معنا كه بسياري از پژوهشگران و انديشه ورزان سياسي به تدريج از روش هاي متداول تجربه گرايي، جهان گرايي و بي طرفي معرفت شناختي فاصله گرفتند و معتقدند كه رويه هاي قديمي نهادها و نظام هاي اعتقادي مرتبط با دموكراسي ليبرال آنچنان دچار تحول اساسي شدند كه ديگر پاسخگوي نيازهاي معرفتي زمانه ما نيستند. نويسنده با اين توضيحات به اين نتيجه مي رسد كه هم اكنون نوعي تكثر در شيوه نگرش و جهان بيني به وجود آمده وفرهنگ ها و گروه هاي اجتماعي متفاوت هر يك با عقلانيت و منطق خاص خود به امورخويش و محيط اجتماعي، ملي و جهاني مي نگرند و سر انجام در پايان اين فرآيند در قالب علوم فرهنگي مطرح خواهد شد.
در اين فصل افول نظريه و علم سياست نيز مورد بحث قرار مي گيرد.نويسنده معتتقد است كه اگر چه وجود انبوه نظريه هاي مختلف و متنوع در عصر سياست و ناكارايي عمده آنها در تبيين امور و اوضاع جامعه، باعث بي اعتباري آنها شده است اما اين، تنها دليل افول نظريه هاي سياسي نيست و دليل عمده اين مساله جدايي سياست از فلسفه است؛ نويسنده توضيح مي دهد كه هدف وي از فلسفه صورتي از فلسفه عملي است كه مربوط مي شود به اخلاق و هنجارهاي اساسي ناظر بر سياست.
البته اين بحث به صورت كاملتري در كتاب ديگري از دكتر كاظمي تحت عنوان اخلاق و سياست مورد بررسي قرار گرفته است. نويسنده در اين كتاب در بحثي تحت عنوان اخلاق و سياست در آستانه قرن بيست و يكم به اين موضوع اشاره مي كند كه رخدادهاي تاسف باري كه يكي پس از ديگري در گوشه و كنار جهان سياست حادث مي شود، از يك سو ناشي از فرو پاشي قدرت برهنه اي است كه طي چند دهه وجدان انسان ها در بند كرده و از سوي ديگر معلول انحطاطي است كه در قلمرو ارزشها، باورها سنتهاي اخلاقي پديد آمده است.مكتب هاي گوناگون اثباتي و نو اثباتي، تنها از نظم اجتماعي مستقر دفاع مي كردند و فريادهاي هشدار دهنده انديشه ورزان اخلاق گرا و انسان دوست در گلوي تاريخ شكست و فرا تر از اقليم ياس و نا اميدي نرفت و سر انجام تكنولوژي وسيله اي شد براي بيگانه سازي انسان از خود و ابزاري در دست سياست براي مهار قلم و زبان.
نويسنده معتقد است كه مجموعه دلايل فوق الذكر باعث زوال سياست و ورود به دوران ما بعد سياسي شده است. دوران ما بعد سياسي با دوران ما قبل سياسي از ديدگاه نويسنده تفاوت چنداني ندارد. به اين معنا كه اگر چه بشر به لحاظ علمي شاهد پيشرفت هاي خارق العاده اي بوده است، اما پس از يك چرخش حلقوي در حيات خود به وضع ما قبل سياسي رسيده است؛ و آمار كشته شدگان جنگ هاي بزرگ جهاني، منطقه اي و خشونت هاي محلي دليلي بر اين مدعاست. از اين رو وضع انسان امروز با شرايط ما قبل سياسي تفاوت چنداني ندارد و احساس نا امني هنوز هم آزار دهنده انسان است، انساني كه به كشف كرات ديگر و سفر به آنها افتخار مي كند.
فصل سوم تحت عنوان " پايان سياست" : چالش هاي دوران ما بعد سياسي، در حقيقت نا كارآمدي ها ي سياست را مورد بررسي قرار مي دهند. فصل سوم در واقع چالش هاي كاركردي فن سياست و مملكت داري را مورد بحث قرار مي دهد. دو فصل اول اين كتاب كاركرد هاي فلسفه سياسي و افول آن را مورد بحث قرار مي دهد، اما در فصل سوم پاي در حوزه عمل سياسي مي گذارد و به اين مهم اشاره مي كند كه به دليل انقلاب انفورماتيك و گسترش بسيار فراوان اطلاعات، حتي فن سياسي نيز داراي ويژگي هاي كلاسيك خود نمي باشد. اين فصل به دنبال اثبات اين واقعيت است كه به دليل گسترش اطلاعات مرزهاي تعامل قدرت فرا دست و طبقات فرو دست به كلي فرو ريخته و حجاب هاي باز دارنده برداشته شده است. كساني كه تا كنون هيچ صدايي در هيچ جايي نداشتند، اكنون مي توانند بدون خوف از قدرت سركوب گر، آن را به گوش سپردن به انتقاداتشان وادار كنند.ديگر فريادها را نمي توان در گلو خفه كرد. ديگر امكان سرپوش گذاشتن روي فسادها، بي عدالتي ها، ظلم ها و بي كفايتي ها وجود ندارد. ديگر سياست مداران قادر نيستند به صورت يك طرفه با بمباران تبليغاتي، كنترل ذهن، انديشه و رفتار شهروندان را در اختيار بگيرند. ديگر كارگزاران سياسي نمي توانند با دستكاري در واقعيت ها، مردم را به بازي بگيرند. نويسنده با اين توضيحات به اين نتيجه مي رسد كه مفهوم سياست از بنيان دچار استحاله شده است و كاركرد آن از بستر معنايي گذشته اش جدا افتاذه است. بر اين اساس بحران مشروعيت بزرگترين بحراني است كه دولت هاي هزاره جديد گرفتار ان شده اند.
فصل چهارم با عنوان "پايان سياست" : بحران هاي معرفتي، بزرگترين بحران هاي قرن جديد را بحران معرفت شناختي معرفي مي كند. در توضيح اين بحران ها نويسنده به اين مطلب مي پردازد كه معرفت حاكم بر دوران مدرن معرف علمي بود و در اين نوع معرفت تبعا نظام ارزشي و اعتقادي نمي توانست جايگاهي داشته باشد. حال آنكه امروزه براي همگان روشن است كه انسان قبل از آنكه يك ماشين متحرك تك ساحتي باشد، تحت تاثير مجموعه اي از عوامل و متغيرهاي مادي و معنوي در كنش پيوسته و متقابل با محيط خود قرار دارد و نظام انگيزشي و رفتاري او در تعامل مستمر با ارزشها و ساختارهاي سياسي_اجتماعي مي باشد. نويسنده اضافه مي كند وقوف به اين حقيقت، انسان را به اين نتيجه رسانده كه انبوه دانش ها و اطلاعات تل انبار شده نه تنها كمك شاياني به وي نكرده، بلكه با افزايش آگاهيها، ظرفيت پيش بيني رفتار ها كاهش يافته است؛ بنابراين انسان با نوعي تناقص مواجه شده است، چرا كه هرجه ابزار تحليل و روش هاي آگاه سازي و اطلاع رساني پيشرفت مي كند، شناخت انسان از پديده ها و همچنين توانايي او براي كنترل امور كمتر مي شود.
فصل پنجم با عنوان" نظم بحراني در دنياي ما بعد سياسي" : فرضيه نظريه پايان سياست_كه همان نظم بحراني است_ را تشريح و تفسير مي كند. فرضيه نظم بحراني، به سادگي با منطق فازي همخواني و سازگاري دارد. نويسنده معتقد است كه منطق فازي كه برگرفته از عرفان شرقي است، نوعي نظام تفكر است كه تناقص ها را مي پذيرد و به پديده هاي متنوع جهان زيست صرفاً به صورت سياه و سفيد، درست و غلط، خوب و بد، نظم و بي نظمي و. . . نگاه نمي كند. نويسنده استدلال مي كند هنگامي كه كسي در حوزه سياست ديپلماسي ادعا مي كند كه حاصل دو به علاوه دو هميشه چهار نمي شود، بلكه ممكن است پنج يا سه باشدف در واقع او وارد منطق فازي شده است.با همين منطق، نقطه مقابل نظم، بي نظمي نيست. با اين توضيح، نظم بحراني را نمي توان يك تناقص و پارادوكس تلقي نمود. نويسنده در توضيح فرضيه نظم بحراني مبتني بر منطق فازي به بحث قضاوت در مورد اصل پديده نظم نيز مي پردازد و اين چنين مي آوردكه بر اساس منطق كلاسيك نظم ذاتا خوب و بي نظمي بد و نا مطلوب است، اما در منطق فازي اندكي بي نظمي هم مي تواند خوب باشد. دكتر كاظمي همين استدلال را در مورد بحران نيز بكار برده است و آنجا كه بحران را به عنوان نوعي نشانه مانند تب در بدن بيمار تشبيه كرده در واقع منطق فازي را وارد استدلال خود نموده است. نويسنده معتقد است انسان فقط مي تواند در اطراف خود نظمي موقتي و نا پايدار برقرار سازد و تنها با از نو ساختن آن، مي تواند آنرا حفظ كند؛ نظمي كه همواره مورد تهديد انفجار وحشت هايي تخيلي و واقعي است كه در بطن انسان وجود دارد. هنگامي كه اين نظم موقتي به گستره جامعه انساني كشيده مي شود، پايه هاي آن بسيار مبهم تر، لرزان تر، بي ثبات تر و شكنندگي آن صد چندان مي گردد و اين همان تعبيري است كه نويسنده از نظم بحراني دارد.
فصل ششم با عنوان " حوزه هاي نظم بحراني " : ابتدا نظم را در چهار حوزه سياست، حقوق، اقتصاد و اخلاق مورد بررسي قرار مي دهد و آنگاه به نظم بحراني ايجاد شده در اين حوزه ها مي پردازد. بر اين اساس قدرت در حوزه سياسي، قواعد و قوانين در حوزه حقوق، نظم ساختاري در حوزه اقتصاد و فضيلت در حوزه اخلاق ديگر معاني و مفاهيم و حتي كاربردهاي قبلي خود را ندارند. ايجاد اختلال در حوزه هاي مذكور و بالاخص در حوزه اخلاق باعث شده كه نظم اخلاقي جهان شديدا و جه المصالحه منافع سياسي قرار بگيرد و حاشيه ايمني نظم بحراني را آسيب پذير تر نمايد.
فصل هفتم با عنوان " نظم نوين جهاني يا نظم بحراني" : ابتدا الگوي روابط بين الملل را در دوران جنگ سرد،پايان اين دوره و ما بعد آن مورد بررسي قرار مي دهد و استدلال مي كند و اگر بپذيريم كه بر اساس شرايط خاص حاكم بر دوران جنگ سرد، بي نظمي جهاني توجيه وجود پيدا مي كرد، بنابراين دنياي پس از جنگ سرد قاعدتا مي بايست الگوي منظم و پايداري داشته باشد، زيرا اهريمن كمونيسم، در اين زمان كاملا مستحيل شده بود اما بر خلاف انتظار، توسعه كانون هاي فتنه و خشونت نظم نوين جهاني را در نطفه خفه كرده و نوعي رجعت به الگوي هرج و مرج، قوم گرايي، هويت جويي نژادي و مليت گرايي افراطي را در جوار همكاري، همگرايي و كاركردگرايي در دنياي فوق صنعتي در نماي آشفته اي از محيط بين المللي در آستانه قرن بيست و يكم را به تصوير مي كشد. اين وضعيت باعث مي شود تا ساختار قدرت در عصر ما بعد سياسي كاملا تغيير كند و ساختار جديدي از توزيع ثروت و قدرت در جهان پديد مي آيد و همچنين شكل و ماهيت قدرت سنتي نيز به طور كلي تغيير كند. نويسنده معتقد است كه اگرچه اهرم قدرت اقتصادي همچنان تاثيري اساسي بر آينده روابط بين الملل خواهد داشت، اما به دليل شرايط بحراني و نا بسامان جهان، براي حفظ نظم بحراني در سطح زير آستانه، قدرت نظامي كماكان دستمايه رهبران و سياست مداران و دولت هاي اقتدارگر و سلطه گر خواهد بود.
فصل هشتم با عنوان " بحران هاي تاثير گذار بر نظم در جهان ما بعد سياسي" : اينطور استدلال مي كند كه بحران شناخت، بحران ارتباطات، بحران محيط زيست، بحران اقتصادي و بحران هويت عمده ترين بحران هاي تاثير گذار بر جهان ما بعد سياسي هستند. نويسنده معتقد است كه وجود اين بحران ها در دوران مذكور باعث ايجاد شكاف بين تئوري و عمل مي شود، چرا كه امروزه بسياري از معادلات سنتي و باورها و برداشت ها تغيير كرده و غلتيدن سياست هاي جهاني در عصر انقلاب ارتباطات، به مسير سنتي گذشته نا محتمل است و در اين اوضاع كاملا پيچيده توسل به ابزارهاي كهنه سياست و قدرت علاوه بر آنكه التيامي بر جراحات و زخم هاي كهنه نيست، مي تواند عقده هاي ديرين فرو خفته را تبديل به انفجار كند و جهان قرن بيست و يكم را به خاكستر بنشاند.
فصل نهم با عنوان "جهاني شدن و پايان سياست" : به تبيين اين موضوع مي پردازد كه جهاني شدن نه تنها حامل رفاه و صلح براي انسان نيست بلكه ممكن است بشريت رابه بيراهه زوال و سقوط بكشاند. در حقيقت فرهنگ ها و تمدن هاي گوناگون به دليل تفاوت اساسي با يكديگر الزاما نمي توانند با هم زير يك سقف زندگي بدون معاضه، كشمكش و بحران را تجربه كنند. استدلال اين فصل اين است كه سياست به معناي علمي خود در هزاره جديد پايان يافته است. بر اساس اين استدلال دانش روابط بين الملل و علم سياست به دليل يكي شدن واحدهاي مختلف سياسي تقريبا دليل وجودي خود را از دست داده اند. در عصر جهاني شدن ديگر با جامعه شناسي ايران ، چين، ژاپن و صدها واحد ديگر سر و كار نداريم، آنچه در اين دوره مهم است نوعي جامعه جهاني شناسي است، حتي نظريه هاي سياسي كه مبتني بر يك واحد جغرافيايي خاص نيز هستند، فلسفه وجودي خود را از دست مي دهند.
فصل دهم با عنوان "دور نماي دوران ما بعد سياسي " : الگوهاي جايگزين، الگوي نظريه فرهنگي و مفاهيم و مفروضات مندرج در آن است كه رفتار انسان در زندگي فعال و پوياي اجتماعي و برقراري رابطه با ديگران متاثر از الگوهاي روابط اجتماعي و گرايش هاي فرهنگي است، كه البته اين دو مولفه خود ريشه در الگوي روابط ميان فردي و ارزشهاي مشترك و اعتقادات دارد. نظريه فرهنگي به دنبال شناخت زمينه ها و فرآيند شكل گيري و بروز الگوهاي رفتاري، ارزشها و ترجيحات انسان در زندگي اجتماعي است و معتقد است از اين طريق مي توان رفتار سياسي انسان را شناخت. نظريه فرهنگي در واقع در پي فهم ويژگي هاي مختلف گروههاي شاخص فرهنگي جامعه در شرايط مختلف پيش آمده در نتيجه انحصار به وسيله يك گروه يا ائتلاف با گروههاي ديگر است. به عقيده نويسنده از زماني كه بحث نظريه فرهنگي به طور جدي در محافل دانشگاهي غرب مطرح شد، انتقادات و ايراداتي نيز به آن گرفته شده است. محور عمده نقدها بر اين اساس است كه اصولا نمي توان از خلال گرايش هاي فرهنگي فرد، نوع همبستگي و وفاق او را در جامعه يا نهادها و تاسيسات و سازمان هاي سياسي معين كرد. علاوه بر آن منتقدان از اينكه اطلاعات از سطح فردي به سطح جمعي تعميم داده شود چندان رضايت ندارند و مي گويند ربط دادن فرد با همبستگي داراي ابهام است.دكتر كاظمي در پايان اين مبحث به اين نكته اشاره مي كند كه با وجود تمام انتقاداتي كه به نظريه فرهنگي وارد است، نمي توان نكار كرد كه اين رهيافت خدمات مفيدي به شناخت پديده هاي سياسي و تمييز آن از امور غير سياسي ارائه داده است و در مقايسه با نظريه هاي رقيب از ظرفيت و قابليت تبييني نسبتا موجه تري برخوردار مي باشد.
نقد و بررسي كتاب
كتاب پايان سياست با وجود اينكه داراي نكات بسيار ظريف و حساسي در حوزه سياست مي باشد و سعي كرده تا از مفاهيم سياسي اسطوره زدايي كند اما به نظر مي رسد كه خود نيز به نوعي اسطوره پردازي روي آورده است. ديگر اينكه نظريه پايان سياست قابل تطبيق با جغرافياي غرب است. در واقع در همين جغرافياست كه انسان دوران مدرن و پست مدرن را تجربه كرده است و تجربه اين دوران ها او را به نا اميدي سياسي كشانده و بر اساس نظريه كتاب مورد بررسي، در حال تجربه پايان سياست است. در واقع استحاله انسان سياسي در دوران ما بعد سياسي در دوران ما بعد سياسي حاصل تجربيات تلخ دوران مدرن و پست مدرن است، و اين تجربه فقط مخصوص جغرافياي غرب است. اگر بنا بر نظر نويسنده كتاب پايان سياستانسان غربي به نوعي بي اعتنايي روي آورده، اما سياست زدگي همچنان يكي از بيماري هاي حطرناك جوامع در حال توسعه و يا توسعه نيافته است. جهان سومي ها هم اكنون اگرچه به جد مباحث پست مدرن را پيگيري كرده و مورد توجه قرار مي دهند، اما واقعيت آن است كه آنها حقيقت اين دوران را كشف نكرده و همچنان در حال زندگي در دوران مدرن و حتي اكثرا در دوران ما قبل مدرن هستند. بنا بر اين سياست فقط براي عده اي از انسان هاي اين كره خاكي به پايان رسيده است و هنوز مناطق زيادي در كره زمين وجود دارد كه مردمان آن سياست را از نان شب هم واجب تر مي دانند. شايد بتوان گفت كه نظريه پايان سياست، وضعيتي را به تصوير كشانده كه جهان سومي ها قرار است در چندين سال آينده به آن برسند، بر اين اساس مي توان اين نظريه را هشداري به جغرافيفا توسعه نيافته و در حال توسعه زمين قلمداد نمود، هشداري كه در صورت جدي نگرفتن آن ممكن است آينده اي به مراتب تلخ تر و يا حتي خطرناك را در پيش روي آنها قرار دهد.
تهيه و تنظيم : فهيمه دهقاني ناژواني
دانشجوي دكتري واحد علوم و تحقيقات
No comments:
Post a Comment